بزرگترها هم مثل کودکان و نوجوان این فیلم را دوست داشتند. در سومین قسمت این انیمیشن کامپیوتری (که حدود 11 سال پس از نمایش عمومی قسمت دوم ساخته شد) دو شخصیت اصلی قصه یعنی باز فضانورد و وودی گاوچران، همراه بقیه عروسکها راهی یک ماجراجویی تازه میشوند. اندی، صاحب آنها حالا بزرگ شده و میخواهد به کالج برود. قرار است عروسکهای او به اتاق زیر شیروانی منتقل شوند، ولی بر اثر اتفاقی سر از یک مهدکودک در میآورند. در این مهدکودک وودی و باز و بقیه عروسکها تعدادی دوست و دشمن تازه پیدا میکنند. لیاُنکریچ کارگردان فیلم در باره آن نکات تازهای را مطرح میکند که میخوانید:
من فعالیت هنریام را از دهه 90 میلادی با کار تدوین شروع کردم. تدوین اولین قسمت «داستان اسباببازی» با من بود. ولی همیشه میخواستم فیلمساز بشوم. این در حالی است که کار تدوین را هم خیلی دوست دارم. تا قبل از اولین قسمت «داستان اسباببازی» کسی انیمیشن را با کمک کامپیوتر نساخته بود. همه ما در حال یادگیری چیزهای تازه بودیم. در کارهای بعدی که کارگردانان این فیلم انجام دادند، به عنوان کارگردان مشترک همکاری کردم. کار نوشتن فیلمنامه را هم شروع کردم. به این ترتیب، بار اصلی زحمات ساخت فیلمها فقط بر روی دوش من نبود. کار مستقل را با «داستان اسباببازی 3» تجربه کردم. وقتی برای کارگردانی این فیلم دعوت شدم، خیلی دلم میخواست کاری متفاوت با ساختههای قبلی ارائه بدهم.
تجربههای قبلی کمک میکرد تا بهتر بتوانم از عهده کارگردانی مستقل یک فیلم انیمیشن بربیایم. در عین حال، انجام چنین وظیفهای چیزهای خیلی زیادی به من یاد داد. یکی از مهمترین چیزهایی که یاد گرفتم این بود که وقتی نمیدانی کاری را چگونه انجام بدهی، لازم است بترسی و به طرفش بروی! اطراف من آدمهای مستعدی بودند که کارشان را خیلی خوب بلد بودند. این نکته باعث دلگرمیام میشد. هر روز از همه آنها چیزهای تازهای یاد گرفتم. شاید بزرگترین سختی در کارگردانی فیلم، همکاریام با انیماتورها بود. هر دو شرکتی که فیلم را میساختند، استودیوهای انیمیشنی هستند. من اولین کارگردان این کمپانی و شرکت هستم که انیماتور نیست. بنابراین زمینه کاریام ارتباطی به دنیای انیمیشن ندارد و دانستههایم در اینباره، خیلی زیاد نبوده است.
میخواستم کارگردانی سومین قسمت «داستان اسباب بازی» را انجام دهم. دلم میخواست قصه آن یک جورهایی دنبالهای بر ماجراجوییهای دو قسمت قبلی باشد. سومین قسمت باید به شکلی ساخته میشدکه تماشاگران فکر نکنند آدمهای متفاوتی آن را کار کردهاند. خوب، عموم تماشاگران قسمت اول و دوم فیلم را دوست داشتند و هدفم این بود که همین احساس را در مورد قسمت سوم هم داشته باشند. این در حالی بود که 11 سال از دومین قسمت گذشته بود و تغییرات زیادی در زندگی عروسکهای قصه به وجود آمده بود. اما من میخواستم تماشاگران احساس کنند در همان فضا و موقعیت قرار دارند. برای همین تصمیم گرفتیم قصه قسمت سوم به صورت اتفاقی به سراغ عروسکها نرود.
از همان روز اولی که کار نوشتن فیلمنامه شروع شد، با نویسندگان آن در ارتباط بودم. در آغاز کار هیچ طرح مشخصی برای قصه نداشتیم و نمیدانستیم با شخصیتهای عروسکی که داریم، چهکار باید بکنیم. از همان ابتدای کار، یک نکته برای همه ما مثل روز روشن بود: عقیده داشتیم، قصه در عین حال که باید خیلی حادثهای و با نمک باشد، لازم است که حس قویای نیز داشته باشد. همین مسئله باعث شد تا سن اندی را به عنوان صاحب اسباببازیها افزایش دهیم.